وبلاگ من
با سلام
دوستان عزیز لطفا برای بازدید به آدرس جدید مراجعه کنید.
naderh66.loxblog.com
با تشکر.
دانلود
جزوه را از قسمت دانلود جزوه برداریداخلاق2
اخلاق در لغت و اصطلاح
اخلاق بر وزن افعال كلمهاى عربى و جمع واژه خلق است. خلق به ويژگىهاى نفس انسان گفته مىشود، همان گونه كه خلق به صفات بدن گفته مىشود. پيامبر گرامى اسلام خطاب به خداوند چنين دعا مىكردند:
اللهم حسن خلقى كما حسنت خلقى. (1)
در اين دعا پيامبر از خداوند طلب مىكند كه صفات نفس او را همچون صفات بدنش نيكو فرمايد. بنابراين اخلاق يعنى صفات نفسانى انسان هر گاه گفته شود كه شخصى داراى اخلاق نيكوست، منظور اين است كه صفات نفسانى او نيكوست. اعمال انسان متناسب با ويژگىهاى نفسانى اوست؛ يعنى اگر صفات نفسانى كسى نيكو باشد اعمال او هم نيكو خواهد بود. به همين دليل وقتى كسى همواره اعمال خوبى انجام مىدهد، مىگويند اخلاق او خوب است.
براى روشن شدن مطالب فوق آشنايى با چند اصطلاح لازم است.
1- ملكه
انسان موجودى دو بعدى، يعنى مركب از بدن مادى و نفس غير مادى است. هر يك از اين دو جزء وجود انسان، حالات و صفاتى دارند، مثلا بدن مادى انسانها را اين گونه توصيف مىكنيم: انسان بلند قامت يا كوتاه قامت انسان سفيد رو يا سبزه رو و انسان مجروح يا انسان سالم و...
همان طور كه از مثالهاى فوق پيداست حالتها و صفات بدن مادى انسانها برخى تغيير ناپذيرند و يا به كندى تغييرمى كنند بلندى يا كوتاهى يك فرد بالغ صفتى است كه تغيير نمىكند؛ ولى شخصى كه در اثر بيمارى تب مىكند و صورت او در اثر حرارت سرخ مىشود، به زودى و پس از معالجه حرارت بدن او طبيعى مىشود و سرخى صورتش برطرف مىشود.
حالات و صفات نفس انسان نيز دو گونهاند: برخى به سرعت دگرگون مىشوند و برخى ديگر پايدار هستند. صفات پايدار نفس به سادگى تغيير نمىكنند. اين صفات پايدار در اثر تكرار اعمالى خاص در انسان پديدار مىشوند. اگر كسى بخواهد صفت پايدارى را در نفس خويش پديد آورد بايد اعمال متناسب با آن صفت را بسيار تكرار كند. در اثر تكرار اين اعمال، صفتى پايدار در نفس پديد مىآيد كه آن را ملكه مىنامند، و از اين پس هر گاه كلمه ملكه را به كار بريم، مقصود صفتى پايدار در نفس انسان خواهد بود.
2 - فضيلت و رذيلت
ملكات نفس انسان منشأ افعال نيك و بد او هستند. ملكاتى كه منشأ افعال نيكو هستند فضيلت ناميده مىشوند و ملكاتى كه منشأ افعال بد هستند رذيلت ناميده مىشوند. فضايل موجب كمال انسان و نيكى دنيا و آخرت او هستند و رذايل، انسان را از كمال واقعى دور مىكنند و دنيا و آخرت او را تباه مىسازند.
اكنون با توجه به اصطلاحاتى كه آموختيم خلق را تعريف مىكنيم:
«خلق ملكهاى نفسانى است كه باعث مىشود افعال خاصى از انسان به سادگى و بدون نياز به فكر و تأمل صادر شود».
خلق نيكو يعنى صفات نفسانى پايدار نيكو و خلق بد يعنى صفات نفسانى پايدار بد. خلق نيكو فضيلتت است و خلق بد رذيلت نام دارد.
تعريف علم اخلاق
علم اخلاق علمى است كه فضايل و رذايل نفسانى انسان را شناسايى مىكند. در علم اخلاق با شناخت قواى نفس انسان و كمال هر يك از اين قوا معلوم مىشود كه كدام فعل متناسب با كمال قواى نفسانى است. وقتى بدانيم كمال هر يك از قواى نفس چيست، مىتوانيم بفهميم كدام ملكه نفسانى پديد آورنده اين كمال است و كدام ملكه مانع آن؛ به عبارت ديگر با شناخت كمال قواى نفس فضايل نفسانى لازم براى رسيدن به كمال را خواهيم شناخت. بنابراين مىگوييم علم اخلاق فضايل لازم براى رسيدن به كمال و رذايل مانع از رسيدن به آن را شناسايى مىكند.
علم اخلاق علاوه بر شناسايى فضايل و رذايل ارزش افعال انسان را نيز مشخص مىنمايد. هر علمى پديد آورنده فضايل نفسانى نيست؛ بنابراين در علم اخلاق افعالى كه پديد آورنده فضيلت هستند شناسايى مىشوند. اين گونه افعال داراى ارزش مثبت اخلاقى هستند. همچنين افعالى كه موجب پديد آمدن رذيلت هستند. در علم اخلاق شناسايى مىشوند. اين گونه افعال ارزش منفى اخلاقى دارند به طور خلاصه مىتوان گفت: در علم اخلاق دو گونه ارزش گذارى داريم يا به عبارتى دو چيز موضوع ارزش گذارىهاى ماست: افعال و ملكات.
ملكات را چنان كه گفتيم با اوصافى همچون فضيلت و رذيلت ارزش گذارى مىكنيم و افعال را با اوصافى چون جميل، نيكو، خوب، قبيح، ناپسند، بد، درست و نادرست توصيف مىنماييم.
ارزشگذارى افعال
در بخش «اخلاق هنجارى» از مباحث فلسفه اخلاق، قاعده يا قواعدى كلى به دست مىآيد. با استفاده از اين قواعد مىتوان عمل خوب و درست را از عمل بد و نادرست تشخيص داد. مكاتب مختلف اخلاق، قواعد متفاوتى را براى اين كار معرفى مىكنند، ولى به طور مختصر مىتوان قاعده كلى براى تشخيص خوبى و بدى اعمال را اين گونه معرفى كرد:
هر عمل كه به تحقق كمال انسان كمك مىكند خوب و درست است و هر عمل كه كمال انسان را در خطر قرار مىدهد نادرست و بد است.
در علم اخلاق بايد موارد و مصاديق اين قاعده كلى را شناسايى كرد. مقصود از مصاديق، افعال جزيى ما كه در شرايط و موقعيتهاى روزمره اتفاق مىافتد نيست بلكه بايد معلوم كرد كدام نوع از افعال خوب و كدام نوع از افعال بد هستند. به عبارت ديگر اين كه كدام فعل به تحقق كمال انسان كمك مىكند و كدام فعل كمال انسان را به خطر مىاندازد.
تصور كنيد در اتوبوس نشستهايد و مسافرى كه پهلوى شماست با آرامش و متانت به شما سلام مىكند. شما بىهيچ ترديدى پاسخ سلام او را مىدهيد. اما پس از چند لحظه او به شما مىگويد كه دچار مشكل مالى است و از شما تقاضاى كمك مىكند. در اين جا شما دچار ترديد مىشويد و از خود مىپرسيد: آيا به او كمك كنم يا نه؟ چرا ترديد مىكنيد؟ در حالى كه مىدانيد همان طور كه جواب سلام ديگران كارى نيكوست احسان به نيازمندان نيز نيكوست. علت ترديد شما، ترديد در درستى يا خوبى احسان نيست؛ بلكه شما در راستگويى آن فرد ترديد مىكنيد. علم اخلاق اين گونه ترديدها را برطرف نمىكند، بلكه فقط به ما مىآموزد كه كدام نوع از افعال، خوب و كدام نوع بد هستند. پس پرسش علم اخلاق از خوبى افعال، پرسش از خوبى هر فعل خاص و شخصى نيست، بلكه پرسشى كلى است.
ارزش گذارى ملكات
دستهاى ديگر از پرسشها نيز وجود دارد كه در علم اخلاق پاسخ داده مىشود. اين پرسشها درباره ملكات نفسانى انسان است. در علم اخلاق مىخواهيم بدانيم كدام ملكات انسان فضيلت و كدام رذيلت هستند. براى اين منظور بايد معيارى به دست آوريم كه با آن معيار فضايل و رذايل نفس انسان شناخته مىشوند.
كلىترين معيار براى تشخيص فضيلت و رذيلت، مشابه همان معيارى است كه در تشخيص خوبى و بدى افعال وجود دارد؛ يعنى در تشخيص فضيلت بودن يا رذيلت بودن صفات نفسانى هم بايد ببينيم كدام ملكات، كمال غايى انسان را محقق مىكنند و كدام صفات نفسانى، مانع از كمال انسان مىشوند هر صفت نفسانى كه كمال انسان را ممكن مىسازد فضيلت و هر صفت نفسانى كه مانع كمال انسان است رذيلت است.
به طور خلاصه علم اخلاق پاسخگوى دو دسته اصلى از سؤالات است:
الف - كدام افعال درست، خوب يا واجب هستند؛
ب - كدام ملكات، ملكات فاضله هستند.
پس با توجه به اين موارد، موضوع علم اخلاق، ملكات و افعال انسان است.
قلمرو علم اخلاق
گفتيم علم اخلاق به ما نشان مىدهد كه چه نوع افعالى خوب و درست هستند؛ به عبارتى علم اخلاق درباره درستى و خوبى فعل انسان در همه عرصههاى زندگى بحث مىكند. با توجه به عرصههاى مختلف زندگى بايد قلمرو علم اخلاق را به طور روشنتر مشخص نمود و در تعريف آن جاى داد.
افعال انسان در يك تقسيم بندى كلى دو گروه مىشود: گروه نخست اعمالى است كه انسان در رابطه با خويشتن انجام مىدهد؛ يعنى اعمالى كه در ارتباط با هيچ كس يا هيچ چيز ديگرى غير از خود انسان نيست. گروه دوم اعمالى است كه در ارتباط با افراد يا چيزهاى ديگر غير از خود انسان است. افراد و چيزهايى كه با عمل انسان مرتبط هستند دو گونهاند: يا موجوداتى محدود و فناپذيرند و يا موجودى فناناپذير و نامحدود.
افعالى كه در ارتباط با موجود نامحدود و فناناپذير است رابطه انسان و خدا را در بر مىگيرد و افعالى كه با موجود يا موجودات محدود و فناپذير ارتباط دارد رابطه انسان با محيط پيرامون را بر قرار و تنظيم مىكنند.
محيط انسان دو گونه است: محيط انسانى و محيط طبيعى. محيط طبيعى شامل همه طبيعت است مانند كوهها، رودها، درياها، دشتها، جنگلها و... و محيط انسانى شامل همه انسانها و مصنوعات انسانى است به اين ترتيب بايد گفت افراد انسان، اجتماعات انسانى شامل جوامع صنفى، نژادى، ملى و جامعه جهانى و... ماشين آلات و محيط شهرى شامل ساختمانها، خيابانها، اماكن عمومى و خصوصى و... محيط انسانى را تشكيل مىدهند.
پس در مجموع انواع روابط انسان كه افعال او را تقسيم مىكند از اين قرار است:
1 - رابطه انسان با خود؛
2 - رابطه انسان با خدا؛
3 - رابطه انسان با محيط
3-1- رابطه انسان با محيط طبعى
3-2- رابطه انسان با محيط انسانى
3-2-1- اشخاص
3-2-2- جامعه
3-2-3- محيط شهرى
3-2-4- مصنوعات بشرى
علم اخلاق مىتواند درباره همه انواع روابط انسان بحث كند و فعل خوب و درست را در هر يك از اين عرصهها معرفى كند. در گذشتههاى دور، عالمان اخلاق بيشتر به رابطه انسان با خود و خدا توجه داشتهاند، ولى در اسلام به روابط گوناگون انسان توجه شده است.
امروزه نيز شاخههاى جديدى در علم اخلاق پديد آمده است كه از جمله مشهورترين آنها اخلاق پزشكى و اخلاق زيستى است. شاخههاى ديگرى نيز در علم اخلاق وجود دارند كه از چگونگى روابط انسان در محيط كار، مدرسه و امثال آن بحث مىكند.
با توجه به مطالب گذشته، اكنون مىتوان علم اخلاق را اين گونه تعريف كرد:
اخلاق علمى است كه به ما نشان مىدهد روابط گوناگون خود را چگونه تنظيم كنيم تا به هدف غايى از خلقت خويش دست يابيم.
اين تعريف سؤالاتى را به ذهن مىآورد، مثلا ممكن است كسى بپرسد:
آيا در اخلاق از شرايط و مقررات مالكيت انسان بر منابع طبيعى و يا ابزار توليد بحث مىشود؟
آيا در اخلاق از مجازاتهاى مربوط به جنايات انسانها بر يكديگر بحث مىشود؟
پاسخ به اين گونه سؤالات، نيازمند آشنايى با تفاوتهاى علم اخلاق با برخى معارف ديگر است اين تفاوتها را به زودى مورد بحث قرار مىدهيم.
اهميت علم اخلاق
اهميت علم اخلاق به سبب اهميت اخلاق است. اهميت اخلاق را مىتوان از زواياى مختلفى بررسى كرد. اخلاق روابط چهارگانه انسان را در بر مىگيرد بنابراين اصلاح آن به معناى اصلاح همه روابط انسان و نتيجه آن رسيدن انسان به تعادل واقعى خواهد بود. مقصود از تعادل واقعى انسان اين است كه آرزوها و افعال انسان با استعدادها، نيازها و غايات وجودى او هماهنگ شود. براى شناخت ويژگىهاى انسان متعادل بايد از هستها آغاز كرد؛ يعنى بايد غايت وجودى انسان استعدادهاى او و نيازمندىهاى او را شناخت آن گاه مىتوان انگيزههاى او را به سوى آرزوهاى دست يافتنى و متناسب با كرامت و جايگاه وجودى او جهت بخشيد و مقدمات لازم براى رسيدن به آن آرزوها را فراهم كرد. مهمترين مقدمه براى رسيدن به آرزوهاى شايسه انسان، آگاهى از كمال و راههاى رسيدن به آن است و علم اخلاق اين آگاهى را در اختيار انسان مىگذارد.
در همه ادوار تاريخ، انسانها براى رسيدن به تعادل فردى و اجتماعى كوشيدهاند و همه جوامع اعم از جوامع دينى و غير دينى روابط خود را در چارچوب قواعد و ضوابط تنظيم كردهاند. بخش عمدهاى از اين ضوابط اخلاقى بودهاند. ضوابط اخلاقى هرگاه از طريق وحى دريافت شدهاند، مؤثرتر و صحيحتر بودهاند ولى اين بدان معنى نيست كه اخلاق ويژه انسانهاى ديندار است نياز به اخلاق را عقل انسان نيز درك مىكند و درستى و نيكى برخى از اعمال و خطا بودن و زشتى برخى ديگر را مىتوان درك نمود. خداوند در وجدان اخلاقى انسان، آگاهى و تمايل به خير را قرار داده است؛ هر چند اين آگاهى اجمالى و مختصر باشد.
عقل انسان نياز به اخلاق را حداقل در قلمرو روابط و مناسبات اجتماعى درك مىكند. انسانها همان طور كه ضرورت قانون را براى برقرارى نظم در مىيابند و ضرورت قوانين اخلاقى را براى برقرارى نظم عادلانه و آرام بخش مىفهمند. انسان جامعهاى را كه با ضوابط اخلاقى حفاظت و هدايت مىشود دلپذيرتر مىيابد و مىفهمد كه راه رسيدن به تعادل، آرامش و موفقيت، التزام به اخلاق است.اميرمؤمنان على(ع) در روايتى فرمودهاند:
لو كنا لا نرجوا جنة و لا نخشى نارا و لا ثوابا و لا عقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح:
اگر به بهشت و پاداش اميد نداشتيم و از آتش جهنم و عقاب نمىهراسيديم، شايسته بود كه مكارم اخلاق را بخواهيم، زيرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزىاند. (2)
اين روايت بسيار پرمعناست. يكى از معانى احتمالى اين روايت اين است كه اگر آخرتى در كار نبود و حيات انسان در دنيا خلاصه مىشد، باز هم مكارم اخلاق مطلوب بودند؛ چرا كه زندگى دنيا را دلپذير و انسان را در دنيا متعادل و آرام مىسازند. احتمالا يكى ديگر از درسهاى اين روايت، اين است كه خوبى و مطلوبيت مكارم اخلاق، چنان است كه حتى اگر در برابر كارهاى نيك پاداشى در كار نبود و بر اثر اعمال بد عقابى صورت نمىگرفت، باز هم درك خوبى و مطلوبيت مكارم اخلاقى ما را وا مىداشت كه آنها را بخواهيم. در اين معنا حتى آثار مكارم اخلاق در بهبود حيات دنيايى انسانها هم سبب مطلوبيت آنها نيست، بلكه خوبى ذاتى مكارم اخلاقى مورد نظر است. احتمالات ديگرى نيز در معناى اين روايت وجود دارد كه از آنها در مىگذريم.
اهميت اخلاق به قدرى است كه پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند:
انما بعثت لا تمم مكارم الاخلاق؛
من براى كامل كردن مكارم اخلاق مبعوث شدهام.
از اين روايت فهميده مىشود كه حداقل يكى از مهمترين اهداف دين، تربيت اخلاقى انسانهاست. همچنين از ايشان نقل شده است كه «الاسلام حسن الخلق» و نيز «الخلق الحسن نصف الدين (3)» و نيز «اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا (4)» اين روايات از اهميت اخلاق براى دين انسانها حكايت مىكنند. اهميت اخلاق براى دنياى انسانها نيز در روايات مورد توجه بوده است. اميرالمؤمنين(ع) فرمودهاند:
من حسنت خليقته طابت عشرته؛
كسى كه اخلاقش نيكو باشد زندگانىاش گواراست.
اين سخنان اهميت اخلاق را نشان مىدهند و هر گاه موضوعى بدين پايه از اهميت باشد، علم به آن نيز مهم خواهد بود. علم اخلاق راهنماى انسانهاست تا به آثار سودمند اخلاق نيك هدايت شوند و چگونگى يافتن آنها را بشناسند و به مكارم اخلاق بگروند و اعمال نيكو را پيشيه خود سازند انسان بودن اخلاق نمىتواند به كمالات خود آن گونه كه بايد دست يابد علم اخلاق راهنماى انسان است و انبياء راهنمايان در مسير كمال هستند. اگر انسان بىنياز از راهنمايى اخلاقى بود، يكى از اهداف بزرگ انبياء هدايت اخلاقى مردم نبود.
نمىگوييم اخلاق منحصر به انسانهاى ديندار است، بلكه مىگوييم انسان بدون هدايت دين نمىتواند به كمال مطلوب اخلاق دست يابد و به همين دليل پيامبران براى هدايت اخلاقى انسانها مبعوث شدهاند.
هدف و فايده علم اخلاق
هدف علم اخلاق، پاسخگويى به دو دسته سؤالى است كه قبلا ذكر كرديم. اين هدف در خدمت هدف مهمترى است كه همان هدف غايى حيات انسان است.
هدف غايى حيات انسان، كمال است؛ يعنى تحقق قوايى كه در وجود او نهفته است. علم اخلاق با شناساندن افعال درست و نشان دادن فضايل و رذايل انسان را براى رسيدن به كمال راهنمايى مىكند. پاسخهاى علم اخلاق به سؤالات مذكور انسان را يارى مىدهد رفتار و ملكات نفسانى خود را چنان تنظيم كند كه به كمال برسد.
بنابراين هدف نهايى اخلاق، كمك به تحقق هدف حيات انسان است؛ ولى هدف بىواسطه علم اخلاق، شناساندن افعال خوب و بد (فضايل و رذايل) است.
شناختن فضايل و رذايل، علاوه بر تأثيرى كه در حركت انسان به سوى كمال دارد فوايد ديگرى نيز دارد. با شناخت رفتارهاى خوب و درست روابط اجتماعى نيز نظم مىگيرد؛ زيرا رفتار اخلاقى افراد جامعه موجب برقرارى و روابط مناسب ميان آنهاست و شناخت رفتار صحيح، مقدمه ضرورى عمل اخلاقى است پس يكى از فوايد علم اخلاق، تحقق جامعه سالم با روابط سالم است.
از ديگر فوايد علم اخلاق، ايجاد شرايط روحى و روانى مناسب در فرد است. همان طور كه گفتيم علم اخلاق راهنماى انسان در دو كار است: اصلاح رفتار و پديد آوردن ملكات فاضله در نفس.
انسان با شناخت رفتار صحيح و انجام آنها، از سويى وجدان اخلاقى خويش را آسوده مىكند و از سوى ديگر مورد تأييد و پذيرش جامعه قرار مىگيرد. تأييد اجتماع و آسودگى وجدان اخلاقى، موجب تعادل روانى فرد مىشود و از بروز تنشهاى روانى ناشى از تضادهاى درونى و بيرونى جلوگيرى مىكند.
كسى كه از رفتار اخلاقى درستى دارد كمتر دچار احساس گناه مىشود و اضطراب حاصل از احساس گناه او را نمىآزارد چنين فردى دچار كشمكش درونى نيست و در درون او نزاعى ميان وجدان اخلاقى و اعمال گذشته او رخ نمىدهد. همين آسودگى موجب احساس خرسندى مىشود و او را براى تلاش سازنده به سوى اهداف زندگى آماده مىكند انسانهايى كه از سوى اطرافيان و اجتماع خود مورد تأييد قرار مىگيرند، زمينه همكارى و مشاركت با ديگران را مىيابند و مقدمات لازم براى موفقيت اجتماعى را به دست مىآورند.كسى كه رفتارش از لحاظ اخلاقى صحيح است اعتماد ديگران را جلب مىكند و فرصتهاى بيشترى براى فعاليت اجتماعى و اقتصادى به دست مىآورد انسانهاى خوش اخلاق روابط خانوادگى و شغلى موفقترى دارند و موفقيتهاى بيشتر در آنان احساس رضايت از زندگى و نشاط براى كوشش بيشتر را به وجود مىآورد.
نياز به مربى
انسان به جهاتى نيازمند مربى اخلاق است:
1 - از جهت شناخت كمالات وجودى خود و ارزشها و تكاليف اخلاقى؛
2 - از جهت يافتن و حفظ انگيزه حركت؛
3 - از جهت هدايت عملى و به كار بردن شناختها در مقام عمل.
دليل اين كه انسان به راهنمايى اخلاقى نيازمند است تا حدودى در مطالب گذشته ذكر شد انسان نيازمند اتصال به منبع علم مطلق است، زيرا خداوند از همه ابعاد وجودى انسان آگاه است و كمالات واقعى او را مىشناسد و راههاى رسيدن به آن كمالات را مىداند و از بخل و ناتوانى هم مبراست. حكمت خداوند اقتضا مىكند كه مخلوق خودش را از رسيدن به كمال محروم نسازد و آگاهى را كه مقدمه اصلى حركت به سوى كمال است در اختيار او قرار دهد. بنابراين مربى حقيقى انسان، خداوند و انبياء عظام و اولياء هستند.
اما علاوه بر اين كه فرا گرفتن علم اخلاق به معلم وابسته است، انسان زمانى به سوى عمل گرايش مىيابد كه تحقق عينى عمل به دستورات اخلاقى را به صورت مجسم مشاهده كند. در اين خصوص نيز انبياء و انسانهاى كامل و پيروان حقيقى وحى مربيان انسان هستند و انگيزه حركت را در انسان پديد مىآورند و تقويت مىكنند. آنها اسوهها و الگوهايى هستند كه اميد به رسيدن به كمال را در انسان پديد مىآورند.
نكته ديگر اين است كه عمل به تكاليف اخلاقى و بالا رفتن از نردبان تكامل و تقرب به خداوند نيازمند تكرار و تمرين است بدون تكرار و تمرين و آزمون و خطا مهارتهاى عملى به دست نمىآيد. مثلا كسى كه كاربرى كامپيوتر را در كلاس درس مىآموزد براى كسب مهارت پشت دستگاه كامپيوتر مىنشيند و آموخته خود را به آزمون عملى مىگذارد و آن قدر تكرار مىكند تا خطاهاى او اندك شود و مهارت لازم در به كارگيرى آموختههايش را به دست آورد. حال اگر آزمون و خطا در زمينهاى مستلزم استقبال از خطر باشد. ديگر نمىتوان كسب مهارا را به آزمون و خطا واگذارد. مثلا كسى كه مىخواهد رانندگى اتومبيل را بياموزد پس از شنيدن دستورالعملهاى لازم براى رانندگى نبايد بدون مربى به رانندگى بپردازد؛ زيرا ممكن است جان خود و ديگران را به خطر اندازد. اين خطر در مورد پرواز با هواپيما از اهميت بيشترى برخوردار است؛ در نتيجه نياز به مربى در آن جا بيشتر احساس مىشود. مربى كسى است كه در كنار انسان مىنشيند و اعمال و حركات او را زير نظر مىگيرد و تا زمانى كه مهارت لازم را در كارهاى فرد مشاهده نكند به او اجازه نمىدهد كه بدون راهنمايى اقدام به كارى كند.
اخلاق با انسان سر و كار دارد و انسان موجودى بسيار پيچيده است. اين موجود پيچيده را نمىتوان به آسانى به سوى كمال راند، بايد مهارت لازم براى بردن او به سوى كمال را كسب نمود و گرنه خطرات بزرگى در راه خواهد بود. نمىتوان گفت كسى دستورالعمل اخلاقى را به شيوه آزمون و خطا به كار گيرد تا به تدريج به نقاط ضعف و خطاى خود پى برد و بتواند به درستى راهنمايىهاى انبياء را در مقام عمل به كار گيرد؛ زيرا خطاهاى اخلاقى گاه موجب باز ماندن فرد از كمال و هلاكت او مىشود و چون اين خطر بسيار بزرگ است نمىتوان انسان را بدون مربى رها كرد. انسان بدون مربى يا به هلاكت خواهد افتاد و يا حداقل كمال مناسب با استعدادهاى خويش را در نخواهد يافت. از امام زينالعابدين روايت شده است كه:
هلك من ليس له حكيم يرشده؛ (5)
كسى كه حكيمى او را راهنمايى نمىكند، هلاك مىشود.
پىنوشتها
1 - بحارالانوار، ج 97، ص 253.
2 - اخلاق در قرآن، مكارم شيرازى، ج 1، ص 22؛ به نقل از مستدرك الوسايل، ج 2، ص 283.
3 - بحار، ج 71، ص 385.
4 - بحار، ج 71، ص 373.
5 - بحار، ج 78، ص 158.
اخلاق
اخلاق از دیدگاه ژان ژاک روسو
ترانه جوانبخت
روسو معتقد است که انسان طبیعتا خوب است و براساس حالت طبیعی، بدی کردن او غیرممکن است. روسو در کتاب "قرارداد اجتماعی" از منافع ویژه ای که تضاد با آنها تشکیل جامعه را واجب کرده انتقاد می کند. او در این کتاب، مسئله اخلاق را براساس ساختارهای اجتماعی شرح می دهد. استدلال روسو جهت برقراری قراردادی بنیادین با جایگزین کردن اخلاق برابری و قانونی به قرارداد و حقوقی ست که طبیعت با نابرابری جسمی بین انسانها موجب شده است. در این مقاله، نگاه انتقادی در وحله نخست متوجه موقعیت کنونی جهان و در مرحله بعد یادآوری اهمیت واحد اخلاقی است که جامعه را به عنوان مجموعه ای واحد تشکیل می دهد و در آن قانون افراد را به یکدیگر مرتبط می کند.
روسو برای دفاع از این نظر از استدلالهای مختلفی بهره می گیرد. استدلال های روسو که در چند زمینه از جمله طبیعت انسانی، مذهب، اخلاق و قانون است پیرامون یک ایده اصلی ست بین منافع مختلفی که ارتباط اجتماعی را شکل می دهند وجه مشترک وجود دارد و اگر موردی نبود که همه منافع به آن مربوط شوند، هیچ جامعه ای وجود نداشت. بر همین نفع مشترک است که جامعه باید اداره شود و قرارداد اجتماعی اثراتی دارد که بدون آنها غیرممکن است که جامعه به حیاتش ادامه دهد.
استدلال روسو با شروع از قدیمی ترین جوامع و تنها شکل طبیعی آن یعنی خانواده مسیری منطقی می پیماید. روسو سعی در نشان دادن این دارد که با اتمام نیاز بچه ها به پدرشان ارتباط طبیعی تغییر می کند و اعضای خانواده همگی به طور یکسان مستقل می شوند. برای رسیدن به این حد، روسو نتیجه می گیرد که اگر اعضای خانواده به ماندن در کنار هم ادامه دهند، به صورت طبیعی نیست بلکه اختیاری ست و خانواده فقط با قرارداد حفظ می شود. این آزادی مشترک نتیجه طبیعت انسانی ست. طبق نظر روسو، خانواده نخستین مدل جامعه است حاکم نقش پدر و مردم نقش بچه ها را دارند و همگی به طور آزاد و برابر به دنیا می آیند.
طبق نظر روسو، ارتباط معامله ای که نه تنها شهروندان ویژه را شامل می شود بلکه مربوط به ایجاد ارتباط بین طبقات جامعه است، به عنوان اصل اجتماعی تعریف شده که عبارت است از یک بنیان واقعی برای ارتباطات اجتماعی که از فرار داد اجتماعی روسو بسط می یابد و مرجع دادن به معیار سودمندی به ویژگی اخلاقی دیگری ازقرارداد اجتماعی مربوط می شود که از این پس برپایه تعادل منافع بین طبقات است. به جای اخلاق سودمندی مشترک برپایه قربانی کردن، توافق مادی اشتراک منافع برپایه گسترش منافع ویژه بین خودشان مد نظر است. این اخلاق اجتماعی و سیاسی بر مبنای تقدم منافع ویژه می باشد.
موضوع دیگری که اهمیت دارد اتحاد اعضای اجتماع است. طبق نظر روسو، اگر دولت مثل شخصی ست که زندگی اش به اتحاد بین اعضای اجتماع وابسته است و اگر مهمترین آنها بقای خود اوست، برایش نیرویی عمومی لازم است تا بتواند هر گروه را متناسب با دیگران به حرکت درآورد. چون طبیعت به هر انسان، قدرت مطلق بر همه اعضایش را می دهد، قرارداد اجتماعی به پیکره سیاسی قدرتی مطلق بر همه گروهها را می دهد. بنابراین با پذیرفتن جامعه به عنوان ساختاری طبیعی، جامعه توانمند خواهد بود. روسو مفهوم حقوق را در نظر میگیرد او سه نوع حقوق قایل است: حقوق شهروندان، حقوق حاکم و نیز حقوق طبیعی که باید برمبنای ویژگیهای انسانی باشد.
روسو استدلال می کند که همه مجرمینی که به حقوق اجتماعی حمله می کنند به عنوان آشوبگر و خائن هستند، با تجاوز به قوانین از عضو اجتماع بودن در می آیند و حتی با آن مقابله می کنند. روسو نتیجه می گیرد که چنین دشمن نمی تواند فردی اخلقی باشد. برای روسو مجازات کردن یک مجرم قراداد ویژه ای ست. روسو این مجازات را قانونی طبیعی می داند که بدون آن جامعه نمی تواند ادامه حیات یابد. بنابراین اخلاق برای داشتن جامعه ای که در آن افراد به حقوق یکدیگر احترام می گذارند لازم است. بعد از ابن استدلال، روسو این نظر را مطرح می کند که برقراری یک جامعه نیازمند تغییر اعضای آن است. بنابراین باید موجودیت جزئی هر انسان را به موجودیتی که هر کدام از ما از طبیعت دریافت کرده ایم تغییر داد. این تغییر توضیحی برای تشکیل جامعه است.
روسو لزوم محدود کردن ذهنیات نوجوان به حسیات را توجیه می کند: از آن جایي كه هدف شکل دادن موجودی عقل گراست تربیت به وسیله پیش بیني نتایج به دست آمدني از ایجاد اثرات افراطي اجتناب خواهد کرد. این اثرات خطرناك شكل غیر طبیعي اخلاقي را كه به صورت رفتاري غیرفعال و ریاكارانه درمي آید مي گیرند. در مجموع باید اجتناب كرد كه نوجوان عادت كند كه از روي تحمیل كردن و منفعت جویی رفتار كند. در تربیتي كه روسو از آن دفاع مي كند باید پیشرفت طبیعي نوجوان را مورد توجه قرار داد. تعلیم صحیح عبارت است از تشخیص انگیزه هایی که به صورت طبیعی ایجاد می شوند. به منظور آن که تاثیر تربیتی نوجوان مثبت باشد، باید به مبانی تعلیمی مرتبط با اعمال قدرت قانونی پرداخت. این مسئله به یافتن اصول تعلیمی انسان و ساختن مدل تئوری تربیتی ایده ال مربوط است. در انتقاد به روش اجتناب از اثرات زیاده خواهی اعمال قدرت یعنی آشوبگری نوجوان، روسو پاسخ می دهد برای شکل دادن فردی با اشتیاق به آزادی، باید ویژگی و ارزش نوجوانی را شناخت و از مقایسه با فرد بالغ اجتناب کرد. ایده روسو آن است که تربیت نوجوان نباید براساس تلقین ارزشهای اخلاقی، اعمال قدرت یا توقعات زیاد جامعه باشد وگرنه نوجوان از آنها دوری خواهد کرد. اگر هدف تربیت، شکل دادن شخص است، نباید هدف و روش را با هم اشتباه گرفت تا نتیجه غیر طبیعی به دست نیاید. استدلال کردن با نوجوان دقیقا معکوس کردن ترتیب طبیعی دریافتها و شکل دادن فردی قابل قبول است. باید با افکار و احساسات نوجوان کنار آمد تا از تبدیل او به شخصی آشوبگر و حسابگر اجتناب کرد طبق نظر روسو، تربیت نوجوان قبل از سن بلوغ نباید براساس اجبار، اطاعت و بی توجهی به اصول اجتماعی باشد. روسو بر این عقیده است که استدلال کردن با نوجوان کاری بیهوده و تضاد آفرین است. روسو از روشی تربیتی دفاع می کند که به آماده کردن عقل ذهنی نوجوان از طریق به کارگیری عقل حسی او می پردازد به گونه ای که نوجوان برای استفاده از نیروی خرد توسط خودش و نه به دلیل عاملی خارجی به طور کافی استحکام شخصیتی بیابد. در اینجا منظور از عقل صرفا توانایی تشخیص خوب و بد و بهره گیری از قضاوت خود نیست بلکه همینطور قوت خواستن و انتخاب بهترین یا بدترین است. می توان نتیجه گرفت که تعلیم عقلانی از عقل یک ابزار می سازد یعنی وسیله ای که برای رسیدن به هدفی مشخص به کار می رود درحالی که عقل فقط یک گشاینده جهت پیشرفتی تدریجی است. نباید هدف و وسیله یعنی تربیت عقلانی و تربیت توسط عقل را با هم اشتباه گرفت زیرا عقلی بچگانه وجود دارد که مخصوص نوجوان است که فقط الزامی را می شناسد که با اجبار همراه نیست و ارزشهای اخلاقی و احتیاجات اجتماعی هر چه بیشتر فرد تربیت کننده به ویژگی سنی نوجوان توجه کند توسعه خواهد یافت. می توان این ایراد را بر این نظریه که لزوم تغییر افراد را پیشنهاد می کند وارد دانست که وجود داشتن اخلاق در جنین جامعه ای ادامه می یابد. روسو مفهوم "شهروند" را به عنوان "عضو حاکم" مطرح کرده است. این دوگانگی آشکار بر مبنای مفهوم فرموله شده "آزادی اخلاقی" است که طبق آن "تبعیت از قانون، آزادی ست" و"آزاد بودن" در تعریف مفهومی قرارداد اجتماعی به معنای "تبعیت از اراده عمومی" است. هر فرد وجود اخلاقی اش را به منظور شرکت در تشکیل اجتماع از دست می دهد. با این وجود فرضیه ای دیگر مطرح است که در آن روسو استدلال می کند که هر فرد می تواند اراده ای ویژه مخالف یا متفاوت از اراده عمومی که به عنوان شهروند دارد داشته باشد. نظر روسو این است که بهتر است برای نوجوان از واژه هایی که بزرگسالان درباره اخلاق به کار می برند خودداری کرد. این یادآوری کاربردی عمومی دارد و می تواند به شکل یک اصل درآید: فایده ای ندارد که به نوجوان لغات و علامتهایی که هیچ گونه مفهومی برایش ندارند را بیاموزیم. روسو مفهوم زبانی جالبی را به کار می گیرد. در صورتی که ایده ای از اشیاء نداشته باشیم چگونه لغات می توانند خودشان ایده های ذهنی به وجود آورند؟ لغات در واقع علاماتی هستند که به اشیاء و یا ایده ها مربوط می شوند. برای یک نوجوان واژه ها می توانند جهت طرح اشیاء در غیابشان به کار روند درحالی که اگر این واژه ها صرفا ایده ها را نشان دهند، همانند مفاهیم اخلاقی، به دنیای واقعیت مربوط نخواهند بود بلکه دنیایی ذهنی را مجسم می کنند که هنور دنیای نوجوان نیست. نتیجه ای که روسو می گیرد آن است که برای تغییر ندادن ماهیت ذهنیت هایی که نوجوان درباره اخلاق دارد، ایده آل آن است که شناخت او را به تجربیات حسی محدود کنیم. با توجه به این اصل که تربیت باید ریتم طبیعی نوجوان را حفظ کند، روسو پیشنهاد می کند که جریان یادگیری او را نباید با تعجیل از طرف بزرگسالان شتاب داد. اگر این اصل رعایت نشود در نوجوان نگرشی غیرعقلنی و تغییر شکل یافته از اخلاق ایجاد خواهد شد. بعد از نشان دادن خطراتی که در تربیت نوجوان در به کارگیری لغات اخلاقی قبل از آن که وی قادر به درک آنها باشد وجود دارد، روسو از آن نتیجه می گیرد که ذهنیت های نوجوان به داده های حسی محدود می شود. عقل در فرایند گسترش روانی فرد به دو صورت شکل می گیرد: نخست "عقل حسی" ست که ابتدایی ترین می باشد و جوهره "عقل ذهنی" را شکل می دهد. عقل حسی از نظر زمانی پیش از عقل ذهنی ست. تربیت مناسب عقل حسی باید گسترش عقل ذهنی را ممکن کند. اصلی که در اینجا نیز پروژه تربیتی را حرکت می دهد رعایت کردن ترتیب طبیعی ست که با عقل حسی شروع می شود.