وبلاگ من

با سلام

دوستان عزیز لطفا برای بازدید به آدرس جدید مراجعه کنید.

naderh66.loxblog.com

با تشکر.





دانلود

جزوه  را از قسمت دانلود جزوه بردارید




اخلاق2

اخلاق در لغت و اصطلاح

اخلاق بر وزن افعال كلمه‏اى عربى و جمع واژه خلق است. خلق به ويژگى‏هاى نفس انسان گفته مى‏شود، همان گونه كه خلق به صفات بدن گفته مى‏شود. پيامبر گرامى اسلام خطاب به خداوند چنين دعا مى‏كردند:

اللهم حسن خلقى كما حسنت خلقى. (1)

در اين دعا پيامبر از خداوند طلب مى‏كند كه صفات نفس او را همچون صفات بدنش نيكو فرمايد. بنابراين اخلاق يعنى صفات نفسانى انسان هر گاه گفته شود كه شخصى داراى اخلاق نيكوست، منظور اين است كه صفات نفسانى او نيكوست. اعمال انسان متناسب با ويژگى‏هاى نفسانى اوست؛ يعنى اگر صفات نفسانى كسى نيكو باشد اعمال او هم نيكو خواهد بود. به همين دليل وقتى كسى همواره اعمال خوبى انجام مى‏دهد، مى‏گويند اخلاق او خوب است.

براى روشن شدن مطالب فوق آشنايى با چند اصطلاح لازم است.

1- ملكه

انسان موجودى دو بعدى، يعنى مركب از بدن مادى و نفس غير مادى است. هر يك از اين دو جزء وجود انسان، حالات و صفاتى دارند، مثلا بدن مادى انسان‏ها را اين گونه توصيف مى‏كنيم: انسان بلند قامت يا كوتاه قامت انسان سفيد رو يا سبزه رو و انسان مجروح يا انسان سالم و...

همان طور كه از مثال‏هاى فوق پيداست حالت‏ها و صفات بدن مادى انسانها برخى تغيير ناپذيرند و يا به كندى تغييرمى كنند بلندى يا كوتاهى يك فرد بالغ صفتى است كه تغيير نمى‏كند؛ ولى شخصى كه در اثر بيمارى تب مى‏كند و صورت او در اثر حرارت سرخ مى‏شود، به زودى و پس از معالجه حرارت بدن او طبيعى مى‏شود و سرخى صورتش برطرف مى‏شود.

حالات و صفات نفس انسان نيز دو گونه‏اند: برخى به سرعت دگرگون مى‏شوند و برخى ديگر پايدار هستند. صفات پايدار نفس به سادگى تغيير نمى‏كنند. اين صفات پايدار در اثر تكرار اعمالى خاص در انسان پديدار مى‏شوند. اگر كسى بخواهد صفت پايدارى را در نفس خويش پديد آورد بايد اعمال متناسب با آن صفت را بسيار تكرار كند. در اثر تكرار اين اعمال، صفتى پايدار در نفس پديد مى‏آيد كه آن را ملكه مى‏نامند، و از اين پس هر گاه كلمه ملكه را به كار بريم، مقصود صفتى پايدار در نفس انسان خواهد بود.

2 - فضيلت و رذيلت

ملكات نفس انسان منشأ افعال نيك و بد او هستند. ملكاتى كه منشأ افعال نيكو هستند فضيلت ناميده مى‏شوند و ملكاتى كه منشأ افعال بد هستند رذيلت ناميده مى‏شوند. فضايل موجب كمال انسان و نيكى دنيا و آخرت او هستند و رذايل، انسان را از كمال واقعى دور مى‏كنند و دنيا و آخرت او را تباه مى‏سازند.

اكنون با توجه به اصطلاحاتى كه آموختيم خلق را تعريف مى‏كنيم:

«خلق ملكه‏اى نفسانى است كه باعث مى‏شود افعال خاصى از انسان به سادگى و بدون نياز به فكر و تأمل صادر شود».

خلق نيكو يعنى صفات نفسانى پايدار نيكو و خلق بد يعنى صفات نفسانى پايدار بد. خلق نيكو فضيلتت است و خلق بد رذيلت نام دارد.

تعريف علم اخلاق

علم اخلاق علمى است كه فضايل و رذايل نفسانى انسان را شناسايى مى‏كند. در علم اخلاق با شناخت قواى نفس انسان و كمال هر يك از اين قوا معلوم مى‏شود كه كدام فعل متناسب با كمال قواى نفسانى است. وقتى بدانيم كمال هر يك از قواى نفس چيست، مى‏توانيم بفهميم كدام ملكه نفسانى پديد آورنده اين كمال است و كدام ملكه مانع آن؛ به عبارت ديگر با شناخت كمال قواى نفس فضايل نفسانى لازم براى رسيدن به كمال را خواهيم شناخت. بنابراين مى‏گوييم علم اخلاق فضايل لازم براى رسيدن به كمال و رذايل مانع از رسيدن به آن را شناسايى مى‏كند.

علم اخلاق علاوه بر شناسايى فضايل و رذايل ارزش افعال انسان را نيز مشخص مى‏نمايد. هر علمى پديد آورنده فضايل نفسانى نيست؛ بنابراين در علم اخلاق افعالى كه پديد آورنده فضيلت هستند شناسايى مى‏شوند. اين گونه افعال داراى ارزش مثبت اخلاقى هستند. همچنين افعالى كه موجب پديد آمدن رذيلت هستند. در علم اخلاق شناسايى مى‏شوند. اين گونه افعال ارزش منفى اخلاقى دارند به طور خلاصه مى‏توان گفت: در علم اخلاق دو گونه ارزش گذارى داريم يا به عبارتى دو چيز موضوع ارزش گذارى‏هاى ماست: افعال و ملكات.

ملكات را چنان كه گفتيم با اوصافى همچون فضيلت و رذيلت ارزش گذارى مى‏كنيم و افعال را با اوصافى چون جميل، نيكو، خوب، قبيح، ناپسند، بد، درست و نادرست توصيف مى‏نماييم.

ارزش‏گذارى افعال

در بخش «اخلاق هنجارى» از مباحث فلسفه اخلاق، قاعده يا قواعدى كلى به دست مى‏آيد. با استفاده از اين قواعد مى‏توان عمل خوب و درست را از عمل بد و نادرست تشخيص داد. مكاتب مختلف اخلاق، قواعد متفاوتى را براى اين كار معرفى مى‏كنند، ولى به طور مختصر مى‏توان قاعده كلى براى تشخيص خوبى و بدى اعمال را اين گونه معرفى كرد:

هر عمل كه به تحقق كمال انسان كمك مى‏كند خوب و درست است و هر عمل كه كمال انسان را در خطر قرار مى‏دهد نادرست و بد است.

در علم اخلاق بايد موارد و مصاديق اين قاعده كلى را شناسايى كرد. مقصود از مصاديق، افعال جزيى ما كه در شرايط و موقعيت‏هاى روزمره اتفاق مى‏افتد نيست بلكه بايد معلوم كرد كدام نوع از افعال خوب و كدام نوع از افعال بد هستند. به عبارت ديگر اين كه كدام فعل به تحقق كمال انسان كمك مى‏كند و كدام فعل كمال انسان را به خطر مى‏اندازد.

تصور كنيد در اتوبوس نشسته‏ايد و مسافرى كه پهلوى شماست با آرامش و متانت به شما سلام مى‏كند. شما بى‏هيچ ترديدى پاسخ سلام او را مى‏دهيد. اما پس از چند لحظه او به شما مى‏گويد كه دچار مشكل مالى است و از شما تقاضاى كمك مى‏كند. در اين جا شما دچار ترديد مى‏شويد و از خود مى‏پرسيد: آيا به او كمك كنم يا نه؟ چرا ترديد مى‏كنيد؟ در حالى كه مى‏دانيد همان طور كه جواب سلام ديگران كارى نيكوست احسان به نيازمندان نيز نيكوست. علت ترديد شما، ترديد در درستى يا خوبى احسان نيست؛ بلكه شما در راستگويى آن فرد ترديد مى‏كنيد. علم اخلاق اين گونه ترديدها را برطرف نمى‏كند، بلكه فقط به ما مى‏آموزد كه كدام نوع از افعال، خوب و كدام نوع بد هستند. پس پرسش علم اخلاق از خوبى افعال، پرسش از خوبى هر فعل خاص و شخصى نيست، بلكه پرسشى كلى است.

ارزش گذارى ملكات

دسته‏اى ديگر از پرسش‏ها نيز وجود دارد كه در علم اخلاق پاسخ داده مى‏شود. اين پرسش‏ها درباره ملكات نفسانى انسان است. در علم اخلاق مى‏خواهيم بدانيم كدام ملكات انسان فضيلت و كدام رذيلت هستند. براى اين منظور بايد معيارى به دست آوريم كه با آن معيار فضايل و رذايل نفس انسان شناخته مى‏شوند.

كلى‏ترين معيار براى تشخيص فضيلت و رذيلت، مشابه همان معيارى است كه در تشخيص خوبى و بدى افعال وجود دارد؛ يعنى در تشخيص فضيلت بودن يا رذيلت بودن صفات نفسانى هم بايد ببينيم كدام ملكات، كمال غايى انسان را محقق مى‏كنند و كدام صفات نفسانى، مانع از كمال انسان مى‏شوند هر صفت نفسانى كه كمال انسان را ممكن مى‏سازد فضيلت و هر صفت نفسانى كه مانع كمال انسان است رذيلت است.

به طور خلاصه علم اخلاق پاسخگوى دو دسته اصلى از سؤالات است:

الف - كدام افعال درست، خوب يا واجب هستند؛

ب - كدام ملكات، ملكات فاضله هستند.

پس با توجه به اين موارد، موضوع علم اخلاق، ملكات و افعال انسان است.

قلمرو علم اخلاق

گفتيم علم اخلاق به ما نشان مى‏دهد كه چه نوع افعالى خوب و درست هستند؛ به عبارتى علم اخلاق درباره درستى و خوبى فعل انسان در همه عرصه‏هاى زندگى بحث مى‏كند. با توجه به عرصه‏هاى مختلف زندگى بايد قلمرو علم اخلاق را به طور روشن‏تر مشخص نمود و در تعريف آن جاى داد.

افعال انسان در يك تقسيم بندى كلى دو گروه مى‏شود: گروه نخست اعمالى است كه انسان در رابطه با خويشتن انجام مى‏دهد؛ يعنى اعمالى كه در ارتباط با هيچ كس يا هيچ چيز ديگرى غير از خود انسان نيست. گروه دوم اعمالى است كه در ارتباط با افراد يا چيزهاى ديگر غير از خود انسان است. افراد و چيزهايى كه با عمل انسان مرتبط هستند دو گونه‏اند: يا موجوداتى محدود و فناپذيرند و يا موجودى فناناپذير و نامحدود.

افعالى كه در ارتباط با موجود نامحدود و فناناپذير است رابطه انسان و خدا را در بر مى‏گيرد و افعالى كه با موجود يا موجودات محدود و فناپذير ارتباط دارد رابطه انسان با محيط پيرامون را بر قرار و تنظيم مى‏كنند.

محيط انسان دو گونه است: محيط انسانى و محيط طبيعى. محيط طبيعى شامل همه طبيعت است مانند كوه‏ها، رودها، درياها، دشت‏ها، جنگل‏ها و... و محيط انسانى شامل همه انسانها و مصنوعات انسانى است به اين ترتيب بايد گفت افراد انسان، اجتماعات انسانى شامل جوامع صنفى، نژادى، ملى و جامعه جهانى و... ماشين آلات و محيط شهرى شامل ساختمان‏ها، خيابان‏ها، اماكن عمومى و خصوصى و... محيط انسانى را تشكيل مى‏دهند.

پس در مجموع انواع روابط انسان كه افعال او را تقسيم مى‏كند از اين قرار است:

1 - رابطه انسان با خود؛

2 - رابطه انسان با خدا؛

3 - رابطه انسان با محيط

3-1- رابطه انسان با محيط طبعى

3-2- رابطه انسان با محيط انسانى

3-2-1- اشخاص

3-2-2- جامعه

3-2-3- محيط شهرى

3-2-4- مصنوعات بشرى

علم اخلاق مى‏تواند درباره همه انواع روابط انسان بحث كند و فعل خوب و درست را در هر يك از اين عرصه‏ها معرفى كند. در گذشته‏هاى دور، عالمان اخلاق بيشتر به رابطه انسان با خود و خدا توجه داشته‏اند، ولى در اسلام به روابط گوناگون انسان توجه شده است.

امروزه نيز شاخه‏هاى جديدى در علم اخلاق پديد آمده است كه از جمله مشهورترين آنها اخلاق پزشكى و اخلاق زيستى است. شاخه‏هاى ديگرى نيز در علم اخلاق وجود دارند كه از چگونگى روابط انسان در محيط كار، مدرسه و امثال آن بحث مى‏كند.

با توجه به مطالب گذشته، اكنون مى‏توان علم اخلاق را اين گونه تعريف كرد:

اخلاق علمى است كه به ما نشان مى‏دهد روابط گوناگون خود را چگونه تنظيم كنيم تا به هدف غايى از خلقت خويش دست يابيم.

اين تعريف سؤالاتى را به ذهن مى‏آورد، مثلا ممكن است كسى بپرسد:

آيا در اخلاق از شرايط و مقررات مالكيت انسان بر منابع طبيعى و يا ابزار توليد بحث مى‏شود؟

آيا در اخلاق از مجازات‏هاى مربوط به جنايات انسان‏ها بر يكديگر بحث مى‏شود؟

پاسخ به اين گونه سؤالات، نيازمند آشنايى با تفاوت‏هاى علم اخلاق با برخى معارف ديگر است اين تفاوت‏ها را به زودى مورد بحث قرار مى‏دهيم.

اهميت علم اخلاق

اهميت علم اخلاق به سبب اهميت اخلاق است. اهميت اخلاق را مى‏توان از زواياى مختلفى بررسى كرد. اخلاق روابط چهارگانه انسان را در بر مى‏گيرد بنابراين اصلاح آن به معناى اصلاح همه روابط انسان و نتيجه آن رسيدن انسان به تعادل واقعى خواهد بود. مقصود از تعادل واقعى انسان اين است كه آرزوها و افعال انسان با استعدادها، نيازها و غايات وجودى او هماهنگ شود. براى شناخت ويژگى‏هاى انسان متعادل بايد از هست‏ها آغاز كرد؛ يعنى بايد غايت وجودى انسان استعدادهاى او و نيازمندى‏هاى او را شناخت آن گاه مى‏توان انگيزه‏هاى او را به سوى آرزوهاى دست يافتنى و متناسب با كرامت و جايگاه وجودى او جهت بخشيد و مقدمات لازم براى رسيدن به آن آرزوها را فراهم كرد. مهم‏ترين مقدمه براى رسيدن به آرزوهاى شايسه انسان، آگاهى از كمال و راه‏هاى رسيدن به آن است و علم اخلاق اين آگاهى را در اختيار انسان مى‏گذارد.

در همه ادوار تاريخ، انسان‏ها براى رسيدن به تعادل فردى و اجتماعى كوشيده‏اند و همه جوامع اعم از جوامع دينى و غير دينى روابط خود را در چارچوب قواعد و ضوابط تنظيم كرده‏اند. بخش عمده‏اى از اين ضوابط اخلاقى بوده‏اند. ضوابط اخلاقى هرگاه از طريق وحى دريافت شده‏اند، مؤثرتر و صحيح‏تر بوده‏اند ولى اين بدان معنى نيست كه اخلاق ويژه انسان‏هاى ديندار است نياز به اخلاق را عقل انسان نيز درك مى‏كند و درستى و نيكى برخى از اعمال و خطا بودن و زشتى برخى ديگر را مى‏توان درك نمود. خداوند در وجدان اخلاقى انسان، آگاهى و تمايل به خير را قرار داده است؛ هر چند اين آگاهى اجمالى و مختصر باشد.

عقل انسان نياز به اخلاق را حداقل در قلمرو روابط و مناسبات اجتماعى درك مى‏كند. انسان‏ها همان طور كه ضرورت قانون را براى برقرارى نظم در مى‏يابند و ضرورت قوانين اخلاقى را براى برقرارى نظم عادلانه و آرام بخش مى‏فهمند. انسان جامعه‏اى را كه با ضوابط اخلاقى حفاظت و هدايت مى‏شود دلپذيرتر مى‏يابد و مى‏فهمد كه راه رسيدن به تعادل، آرامش و موفقيت، التزام به اخلاق است.اميرمؤمنان على(ع) در روايتى فرموده‏اند:

لو كنا لا نرجوا جنة و لا نخشى نارا و لا ثوابا و لا عقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح:

اگر به بهشت و پاداش اميد نداشتيم و از آتش جهنم و عقاب نمى‏هراسيديم، شايسته بود كه مكارم اخلاق را بخواهيم، زيرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى‏اند. (2)

اين روايت بسيار پرمعناست. يكى از معانى احتمالى اين روايت اين است كه اگر آخرتى در كار نبود و حيات انسان در دنيا خلاصه مى‏شد، باز هم مكارم اخلاق مطلوب بودند؛ چرا كه زندگى دنيا را دلپذير و انسان را در دنيا متعادل و آرام مى‏سازند. احتمالا يكى ديگر از درس‏هاى اين روايت، اين است كه خوبى و مطلوبيت مكارم اخلاق، چنان است كه حتى اگر در برابر كارهاى نيك پاداشى در كار نبود و بر اثر اعمال بد عقابى صورت نمى‏گرفت، باز هم درك خوبى و مطلوبيت مكارم اخلاقى ما را وا مى‏داشت كه آنها را بخواهيم. در اين معنا حتى آثار مكارم اخلاق در بهبود حيات دنيايى انسان‏ها هم سبب مطلوبيت آنها نيست، بلكه خوبى ذاتى مكارم اخلاقى مورد نظر است. احتمالات ديگرى نيز در معناى اين روايت وجود دارد كه از آنها در مى‏گذريم.

اهميت اخلاق به قدرى است كه پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند:

انما بعثت لا تمم مكارم الاخلاق؛

من براى كامل كردن مكارم اخلاق مبعوث شده‏ام.

از اين روايت فهميده مى‏شود كه حداقل يكى از مهم‏ترين اهداف دين، تربيت اخلاقى انسان‏هاست. همچنين از ايشان نقل شده است كه «الاسلام حسن الخلق» و نيز «الخلق الحسن نصف الدين (3)» و نيز «اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا (4)» اين روايات از اهميت اخلاق براى دين انسان‏ها حكايت مى‏كنند. اهميت اخلاق براى دنياى انسان‏ها نيز در روايات مورد توجه بوده است. اميرالمؤمنين(ع) فرموده‏اند:

من حسنت خليقته طابت عشرته؛

كسى كه اخلاقش نيكو باشد زندگانى‏اش گواراست.

اين سخنان اهميت اخلاق را نشان مى‏دهند و هر گاه موضوعى بدين پايه از اهميت باشد، علم به آن نيز مهم خواهد بود. علم اخلاق راهنماى انسان‏هاست تا به آثار سودمند اخلاق نيك هدايت شوند و چگونگى يافتن آنها را بشناسند و به مكارم اخلاق بگروند و اعمال نيكو را پيشيه خود سازند انسان بودن اخلاق نمى‏تواند به كمالات خود آن گونه كه بايد دست يابد علم اخلاق راهنماى انسان است و انبياء راهنمايان در مسير كمال هستند. اگر انسان بى‏نياز از راهنمايى اخلاقى بود، يكى از اهداف بزرگ انبياء هدايت اخلاقى مردم نبود.

نمى‏گوييم اخلاق منحصر به انسان‏هاى ديندار است، بلكه مى‏گوييم انسان بدون هدايت دين نمى‏تواند به كمال مطلوب اخلاق دست يابد و به همين دليل پيامبران براى هدايت اخلاقى انسان‏ها مبعوث شده‏اند.

هدف و فايده علم اخلاق

هدف علم اخلاق، پاسخگويى به دو دسته سؤالى است كه قبلا ذكر كرديم. اين هدف در خدمت هدف مهم‏ترى است كه همان هدف غايى حيات انسان است.

هدف غايى حيات انسان، كمال است؛ يعنى تحقق قوايى كه در وجود او نهفته است. علم اخلاق با شناساندن افعال درست و نشان دادن فضايل و رذايل انسان را براى رسيدن به كمال راهنمايى مى‏كند. پاسخ‏هاى علم اخلاق به سؤالات مذكور انسان را يارى مى‏دهد رفتار و ملكات نفسانى خود را چنان تنظيم كند كه به كمال برسد.

بنابراين هدف نهايى اخلاق، كمك به تحقق هدف حيات انسان است؛ ولى هدف بى‏واسطه علم اخلاق، شناساندن افعال خوب و بد (فضايل و رذايل) است.

شناختن فضايل و رذايل، علاوه بر تأثيرى كه در حركت انسان به سوى كمال دارد فوايد ديگرى نيز دارد. با شناخت رفتارهاى خوب و درست روابط اجتماعى نيز نظم مى‏گيرد؛ زيرا رفتار اخلاقى افراد جامعه موجب برقرارى و روابط مناسب ميان آنهاست و شناخت رفتار صحيح، مقدمه ضرورى عمل اخلاقى است پس يكى از فوايد علم اخلاق، تحقق جامعه سالم با روابط سالم است.

از ديگر فوايد علم اخلاق، ايجاد شرايط روحى و روانى مناسب در فرد است. همان طور كه گفتيم علم اخلاق راهنماى انسان در دو كار است: اصلاح رفتار و پديد آوردن ملكات فاضله در نفس.

انسان با شناخت رفتار صحيح و انجام آنها، از سويى وجدان اخلاقى خويش را آسوده مى‏كند و از سوى ديگر مورد تأييد و پذيرش جامعه قرار مى‏گيرد. تأييد اجتماع و آسودگى وجدان اخلاقى، موجب تعادل روانى فرد مى‏شود و از بروز تنش‏هاى روانى ناشى از تضادهاى درونى و بيرونى جلوگيرى مى‏كند.

كسى كه از رفتار اخلاقى درستى دارد كمتر دچار احساس گناه مى‏شود و اضطراب حاصل از احساس گناه او را نمى‏آزارد چنين فردى دچار كشمكش درونى نيست و در درون او نزاعى ميان وجدان اخلاقى و اعمال گذشته او رخ نمى‏دهد. همين آسودگى موجب احساس خرسندى مى‏شود و او را براى تلاش سازنده به سوى اهداف زندگى آماده مى‏كند انسان‏هايى كه از سوى اطرافيان و اجتماع خود مورد تأييد قرار مى‏گيرند، زمينه همكارى و مشاركت با ديگران را مى‏يابند و مقدمات لازم براى موفقيت اجتماعى را به دست مى‏آورند.كسى كه رفتارش از لحاظ اخلاقى صحيح است اعتماد ديگران را جلب مى‏كند و فرصت‏هاى بيشترى براى فعاليت اجتماعى و اقتصادى به دست مى‏آورد انسان‏هاى خوش اخلاق روابط خانوادگى و شغلى موفق‏ترى دارند و موفقيت‏هاى بيشتر در آنان احساس رضايت از زندگى و نشاط براى كوشش بيشتر را به وجود مى‏آورد.

نياز به مربى

انسان به جهاتى نيازمند مربى اخلاق است:

1 - از جهت شناخت كمالات وجودى خود و ارزش‏ها و تكاليف اخلاقى؛

2 - از جهت يافتن و حفظ انگيزه حركت؛

3 - از جهت هدايت عملى و به كار بردن شناخت‏ها در مقام عمل.

دليل اين كه انسان به راهنمايى اخلاقى نيازمند است تا حدودى در مطالب گذشته ذكر شد انسان نيازمند اتصال به منبع علم مطلق است، زيرا خداوند از همه ابعاد وجودى انسان آگاه است و كمالات واقعى او را مى‏شناسد و راه‏هاى رسيدن به آن كمالات را مى‏داند و از بخل و ناتوانى هم مبراست. حكمت خداوند اقتضا مى‏كند كه مخلوق خودش را از رسيدن به كمال محروم نسازد و آگاهى را كه مقدمه اصلى حركت به سوى كمال است در اختيار او قرار دهد. بنابراين مربى حقيقى انسان، خداوند و انبياء عظام و اولياء هستند.

اما علاوه بر اين كه فرا گرفتن علم اخلاق به معلم وابسته است، انسان زمانى به سوى عمل گرايش مى‏يابد كه تحقق عينى عمل به دستورات اخلاقى را به صورت مجسم مشاهده كند. در اين خصوص نيز انبياء و انسان‏هاى كامل و پيروان حقيقى وحى مربيان انسان هستند و انگيزه حركت را در انسان پديد مى‏آورند و تقويت مى‏كنند. آنها اسوه‏ها و الگوهايى هستند كه اميد به رسيدن به كمال را در انسان پديد مى‏آورند.

نكته ديگر اين است كه عمل به تكاليف اخلاقى و بالا رفتن از نردبان تكامل و تقرب به خداوند نيازمند تكرار و تمرين است بدون تكرار و تمرين و آزمون و خطا مهارت‏هاى عملى به دست نمى‏آيد. مثلا كسى كه كاربرى كامپيوتر را در كلاس درس مى‏آموزد براى كسب مهارت پشت دستگاه كامپيوتر مى‏نشيند و آموخته خود را به آزمون عملى مى‏گذارد و آن قدر تكرار مى‏كند تا خطاهاى او اندك شود و مهارت لازم در به كارگيرى آموخته‏هايش را به دست آورد. حال اگر آزمون و خطا در زمينه‏اى مستلزم استقبال از خطر باشد. ديگر نمى‏توان كسب مهارا را به آزمون و خطا واگذارد. مثلا كسى كه مى‏خواهد رانندگى اتومبيل را بياموزد پس از شنيدن دستورالعمل‏هاى لازم براى رانندگى نبايد بدون مربى به رانندگى بپردازد؛ زيرا ممكن است جان خود و ديگران را به خطر اندازد. اين خطر در مورد پرواز با هواپيما از اهميت بيشترى برخوردار است؛ در نتيجه نياز به مربى در آن جا بيشتر احساس مى‏شود. مربى كسى است كه در كنار انسان مى‏نشيند و اعمال و حركات او را زير نظر مى‏گيرد و تا زمانى كه مهارت لازم را در كارهاى فرد مشاهده نكند به او اجازه نمى‏دهد كه بدون راهنمايى اقدام به كارى كند.

اخلاق با انسان سر و كار دارد و انسان موجودى بسيار پيچيده است. اين موجود پيچيده را نمى‏توان به آسانى به سوى كمال راند، بايد مهارت لازم براى بردن او به سوى كمال را كسب نمود و گرنه خطرات بزرگى در راه خواهد بود. نمى‏توان گفت كسى دستورالعمل اخلاقى را به شيوه آزمون و خطا به كار گيرد تا به تدريج به نقاط ضعف و خطاى خود پى برد و بتواند به درستى راهنمايى‏هاى انبياء را در مقام عمل به كار گيرد؛ زيرا خطاهاى اخلاقى گاه موجب باز ماندن فرد از كمال و هلاكت او مى‏شود و چون اين خطر بسيار بزرگ است نمى‏توان انسان را بدون مربى رها كرد. انسان بدون مربى يا به هلاكت خواهد افتاد و يا حداقل كمال مناسب با استعدادهاى خويش را در نخواهد يافت. از امام زين‏العابدين روايت شده است كه:

هلك من ليس له حكيم يرشده؛ (5)

كسى كه حكيمى او را راهنمايى نمى‏كند، هلاك مى‏شود.

پى‏نوشتها

1 - بحارالانوار، ج 97، ص 253.

2 - اخلاق در قرآن، مكارم شيرازى، ج 1، ص 22؛ به نقل از مستدرك الوسايل، ج 2، ص 283.

3 - بحار، ج 71، ص 385.

4 - بحار، ج 71، ص 373.

5 - بحار، ج 78، ص 158.

 

 





اخلاق

اخلاق از دیدگاه ژان ژاک روسو

 

ترانه جوانبخت

    روسو معتقد است که انسان طبیعتا خوب است و براساس حالت طبیعی، بدی کردن او غیرممکن است. روسو در کتاب "قرارداد اجتماعی" از منافع ویژه ای که تضاد با آنها تشکیل جامعه را واجب کرده انتقاد می کند. او در این کتاب، مسئله اخلاق را براساس ساختارهای اجتماعی شرح می دهد. استدلال روسو جهت برقراری قراردادی بنیادین با جایگزین کردن اخلاق برابری و قانونی به قرارداد و حقوقی ست که طبیعت با نابرابری جسمی بین انسانها موجب شده است. در این مقاله، نگاه انتقادی در وحله نخست متوجه موقعیت کنونی جهان و در مرحله بعد یادآوری اهمیت واحد اخلاقی است که جامعه را به عنوان مجموعه ای واحد تشکیل می دهد و در آن قانون افراد را به یکدیگر مرتبط می کند.
روسو برای دفاع از این نظر از
استدلالهای مختلفی بهره می گیرد. استدلال های روسو که در چند زمینه از جمله طبیعت انسانی، مذهب، اخلاق و قانون است پیرامون یک ایده اصلی ست بین منافع مختلفی که ارتباط اجتماعی را شکل می دهند وجه مشترک وجود دارد و اگر موردی نبود که همه منافع به آن مربوط شوند، هیچ جامعه ای وجود نداشت. بر همین نفع مشترک است که جامعه باید اداره شود و قرارداد اجتماعی اثراتی دارد که بدون آنها غیرممکن است که جامعه به حیاتش ادامه دهد.
استدلا
ل روسو با شروع از قدیمی ترین جوامع و تنها شکل طبیعی آن یعنی خانواده مسیری منطقی می پیماید. روسو سعی در نشان دادن این دارد که با اتمام نیاز بچه ها به پدرشان ارتباط طبیعی تغییر می کند و اعضای خانواده همگی به طور یکسان مستقل می شوند. برای رسیدن به این حد، روسو نتیجه می گیرد که اگر اعضای خانواده به ماندن در کنار هم ادامه دهند، به صورت طبیعی نیست بلکه اختیاری ست و خانواده فقط با قرارداد حفظ می شود. این آزادی مشترک نتیجه طبیعت انسانی ست. طبق نظر روسو، خانواده نخستین مدل جامعه است حاکم نقش پدر و مردم نقش بچه ها را دارند و همگی  به طور آزاد و برابر به دنیا می آیند.
طبق نظر روسو، ارتباط معامله ای که نه تنها شهروندان ویژه را شامل می شود بلکه
مربوط به ایجاد ارتباط بین طبقات جامعه است، به عنوان اصل اجتماعی تعریف شده که عبارت است از یک بنیان واقعی برای ارتباطات اجتماعی که از فرار داد اجتماعی روسو بسط می یابد و مرجع دادن به معیار سودمندی به ویژگی اخلاقی دیگری ازقرارداد اجتماعی مربوط می شود که از این پس برپایه تعادل منافع بین طبقات است. به جای اخلاق سودمندی مشترک برپایه قربانی کردن، توافق مادی اشتراک منافع برپایه گسترش منافع ویژه بین خودشان مد نظر است. این اخلاق اجتماعی و سیاسی بر مبنای تقدم منافع ویژه می باشد.
موضوع دیگری که اهمیت دارد اتحاد اعضای اجتماع است
. طبق نظر روسو، اگر دولت مثل شخصی ست که زندگی اش به اتحاد بین اعضای اجتماع وابسته است و اگر مهمترین آنها بقای خود اوست، برایش نیرویی عمومی لازم است تا بتواند هر گروه را متناسب با دیگران به حرکت درآورد. چون طبیعت به هر انسان، قدرت مطلق بر همه اعضایش را می دهد، قرارداد اجتماعی به پیکره سیاسی قدرتی مطلق بر همه گروهها را می دهد. بنابراین با پذیرفتن جامعه به عنوان ساختاری طبیعی، جامعه توانمند خواهد بود. روسو مفهوم حقوق را در نظر میگیرد او سه نوع حقوق قایل است: حقوق شهروندان، حقوق حاکم و نیز حقوق طبیعی که باید برمبنای ویژگیهای انسانی باشد.

روسو استدلال می کند که همه مجرمینی که به حقوق اجتماعی حمله می کنند به عنوان آشوبگر و خائن هستند، با تجاوز به قوانین از عضو اجتماع بودن در می آیند و حتی با آن مقابله می کنند. روسو نتیجه می گیرد که چنین دشمن نمی تواند فردی اخلقی باشد. برای روسو مجازات کردن یک مجرم قراداد ویژه ای ست. روسو این مجازات را قانونی طبیعی می داند که بدون آن جامعه نمی تواند ادامه حیات یابد. بنابراین اخلاق برای داشتن جامعه ای که در آن افراد به حقوق یکدیگر احترام می گذارند لازم است. بعد از ابن استدلال، روسو این نظر را مطرح می کند که برقراری یک جامعه نیازمند تغییر اعضای آن است. بنابراین باید موجودیت جزئی هر انسان را به موجودیتی که هر کدام از ما از طبیعت دریافت کرده ایم تغییر داد. این تغییر توضیحی برای تشکیل جامعه است
روسو لزوم محدود کردن ذهنیات نوجوان به حسیات را توجیه می کند
: از آن جایي كه هدف شکل دادن موجودی عقل گراست تربیت به وسیله پیش بیني نتایج به دست آمدني از ایجاد اثرات افراطي اجتناب خواهد کرد. این اثرات خطرناك شكل غیر طبیعي اخلاقي را كه به صورت رفتاري غیرفعال و ریاكارانه درمي آید مي گیرند. در مجموع باید اجتناب كرد كه نوجوان عادت كند كه از روي تحمیل كردن و منفعت جویی رفتار كند. در تربیتي كه روسو از آن دفاع مي كند باید پیشرفت طبیعي نوجوان را مورد توجه قرار داد. تعلیم صحیح عبارت است از تشخیص انگیزه هایی که به صورت طبیعی ایجاد می شوند. به منظور آن که تاثیر تربیتی نوجوان مثبت باشد، باید به مبانی تعلیمی مرتبط با اعمال قدرت قانونی پرداخت. این مسئله به یافتن اصول تعلیمی انسان و ساختن مدل تئوری تربیتی ایده ال مربوط است. در انتقاد به روش اجتناب از اثرات زیاده خواهی اعمال قدرت یعنی آشوبگری نوجوان، روسو پاسخ می دهد برای شکل دادن فردی با اشتیاق به آزادی، باید ویژگی و ارزش نوجوانی را شناخت و از مقایسه با فرد بالغ اجتناب کرد. ایده روسو آن است که تربیت نوجوان نباید براساس تلقین ارزشهای اخلاقی، اعمال قدرت یا توقعات زیاد جامعه باشد وگرنه نوجوان از آنها دوری خواهد کرد. اگر هدف تربیت، شکل دادن شخص است، نباید هدف و روش را با هم اشتباه گرفت تا نتیجه غیر طبیعی به دست نیاید. استدلال کردن با نوجوان دقیقا معکوس کردن ترتیب طبیعی دریافتها و شکل دادن فردی قابل قبول است. باید با افکار و احساسات نوجوان کنار آمد تا از تبدیل او به شخصی آشوبگر و حسابگر اجتناب کرد طبق نظر روسو، تربیت نوجوان قبل از سن بلوغ نباید براساس اجبار، اطاعت و بی توجهی به اصول اجتماعی باشد. روسو بر این عقیده است که استدلال کردن با نوجوان کاری بیهوده و تضاد آفرین است. روسو از روشی تربیتی دفاع می کند که به آماده کردن عقل ذهنی نوجوان از طریق به کارگیری عقل حسی او می پردازد به گونه ای که نوجوان برای استفاده از نیروی خرد توسط خودش و نه به دلیل عاملی خارجی به طور کافی استحکام شخصیتی بیابد. در اینجا منظور از عقل صرفا توانایی تشخیص خوب و بد و بهره گیری از قضاوت خود نیست بلکه همینطور قوت خواستن و انتخاب بهترین یا بدترین است. می توان نتیجه گرفت که تعلیم عقلانی از عقل یک ابزار می سازد یعنی وسیله ای که برای رسیدن به هدفی مشخص به کار می رود درحالی که عقل فقط یک گشاینده جهت پیشرفتی تدریجی است. نباید هدف و وسیله یعنی تربیت عقلانی و تربیت توسط عقل را با هم اشتباه گرفت زیرا عقلی بچگانه وجود دارد که مخصوص نوجوان است که فقط الزامی را می شناسد که با اجبار همراه نیست و ارزشهای اخلاقی و احتیاجات اجتماعی هر چه بیشتر فرد تربیت کننده به ویژگی سنی نوجوان توجه کند توسعه خواهد یافت. می توان این ایراد را بر این نظریه که لزوم تغییر افراد را پیشنهاد می کند وارد دانست که وجود داشتن اخلاق در جنین جامعه ای ادامه می یابد. روسو مفهوم "شهروند" را به عنوان "عضو حاکم" مطرح کرده است. این دوگانگی آشکار بر مبنای مفهوم فرموله شده "آزادی اخلاقی" است که طبق آن "تبعیت از قانون، آزادی ست" و"آزاد بودن" در تعریف مفهومی قرارداد اجتماعی به معنای "تبعیت از اراده عمومی" است. هر فرد وجود اخلاقی اش را به منظور شرکت در تشکیل اجتماع از دست می دهد. با این وجود فرضیه ای دیگر مطرح است که در آن روسو استدلال می کند که هر فرد می تواند اراده ای ویژه مخالف یا متفاوت از اراده عمومی که به عنوان شهروند دارد داشته باشد. نظر روسو این است که بهتر است برای نوجوان از واژه هایی که بزرگسالان درباره اخلاق به کار می برند خودداری کرد. این یادآوری کاربردی عمومی دارد و می تواند به شکل یک اصل درآید: فایده ای ندارد که به نوجوان لغات و علامتهایی که هیچ گونه مفهومی برایش ندارند را بیاموزیم. روسو مفهوم زبانی جالبی را به کار می گیرد. در صورتی که ایده ای از اشیاء نداشته باشیم چگونه لغات می توانند خودشان ایده های ذهنی به وجود آورند؟ لغات در واقع علاماتی هستند که به اشیاء و یا ایده ها مربوط می شوند. برای یک نوجوان واژه ها می توانند جهت طرح اشیاء در غیابشان به کار روند درحالی که اگر این واژه ها صرفا ایده ها را نشان دهند، همانند مفاهیم اخلاقی، به دنیای واقعیت مربوط نخواهند بود بلکه دنیایی ذهنی را مجسم می کنند که هنور دنیای نوجوان نیست. نتیجه ای که روسو می گیرد آن است که برای تغییر ندادن ماهیت ذهنیت هایی که نوجوان درباره اخلاق دارد، ایده آل آن است که شناخت او را به تجربیات حسی محدود کنیم. با توجه به این اصل که تربیت باید ریتم طبیعی نوجوان را حفظ کند، روسو پیشنهاد می کند که جریان یادگیری او را نباید با تعجیل از طرف بزرگسالان شتاب داد. اگر این اصل رعایت نشود در نوجوان نگرشی غیرعقلنی و تغییر شکل یافته از اخلاق ایجاد خواهد شد. بعد از نشان دادن خطراتی که در تربیت نوجوان در به کارگیری لغات اخلاقی قبل از آن که وی قادر به درک آنها باشد وجود دارد، روسو از آن نتیجه می گیرد که ذهنیت های نوجوان به داده های حسی محدود می شود. عقل در فرایند گسترش روانی فرد به دو صورت شکل می گیرد: نخست "عقل حسی" ست که ابتدایی ترین می باشد و جوهره "عقل ذهنی" را شکل می دهد. عقل حسی از نظر زمانی پیش از عقل ذهنی ست. تربیت مناسب عقل حسی باید گسترش عقل ذهنی را ممکن کند. اصلی که در اینجا نیز پروژه تربیتی را حرکت می دهد رعایت کردن ترتیب طبیعی ست که با عقل حسی شروع می شود.

 

 





گزارش تخلف
بعدی